English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (1328 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
utilization U استفاده عملی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
decision U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
monadic operator U عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
Other Matches
collective goods U کالاهای قابل استفاده جمعی کالاهای عمومی که استفاده یک فرد ازانها موجب محرومیت دیگران از استفاده ان کالاها نمیشود
dead time U زمان بدون استفاده زمانی که در ان ازراندمان دستگاه استفاده نمیشود
dead freight U کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
vertical U نرم افزار کاربردی که برای استفاده خاص طراحی شده است و نه استفاده عمومی
freed U آماده استفاده یا آنچه هنوز استفاده نشده است .
freeing U آماده استفاده یا آنچه هنوز استفاده نشده است .
free U آماده استفاده یا آنچه هنوز استفاده نشده است .
frees U آماده استفاده یا آنچه هنوز استفاده نشده است .
capacities U استفاده از زمان یا فضایی که کاملاگ استفاده نشده است
idles U که استفاده نمیشود ولی آماده است برای استفاده
idle U که استفاده نمیشود ولی آماده است برای استفاده
idlest U که استفاده نمیشود ولی آماده است برای استفاده
capacity U استفاده از زمان یا فضایی که کاملاگ استفاده نشده است
idled U که استفاده نمیشود ولی آماده است برای استفاده
fourth generation computers U فناوری کامپیوتر با استفاده از مدارهای CSI که قبلا توسعه یافته اند و هنوز هم استفاده می شوند
bitmap U معرفی رویدادها یا استفاده از آرایه تک بیتی به عنوان تصویر یا شکل یا جدول وسایل استفاده شده و...
quads U چهار بیت که توسط مودم برای افزایش نرخ ارسال هنگام استفاده از RAM استفاده می شوند
quad U چهار بیت که توسط مودم برای افزایش نرخ ارسال هنگام استفاده از RAM استفاده می شوند
composite demand U تقاضا برای کالا در موارد استفاده متفاوت مانند استفاده از گازوئیل درمصارف خانگی و مصارف صنعتی
band U شبکه محلهای که از سیگنالهای تقسیم شده و ارسالی روی کابل coaxiad با استفاده از پروتکل CSMA / CD استفاده میکند
bands U شبکه محلهای که از سیگنالهای تقسیم شده و ارسالی روی کابل coaxiad با استفاده از پروتکل CSMA / CD استفاده میکند
ieee U که فقط داده و سیگنالهای تصدیق استفاده می شوند و در آزمایشگاهها برای اتصال کامپیوتر به قط عات اندازه گیری استفاده میشود
shareware U نرم افزاری که آماده استفاده است ولی وقتی که توسط کاربر استفاده شود باید به نویسنده آن مبلغی بپردازد.
duplexes U دو سیستم کامپیوتر مشخص که در یک برنامه online استفاده می شوند و یکی برای پشتیبانی دیگری در صورت بروز خرابی استفاده میشود
duplex U دو سیستم کامپیوتر مشخص که در یک برنامه online استفاده می شوند و یکی برای پشتیبانی دیگری در صورت بروز خرابی استفاده میشود
exerciser U وسیلهای که به استفاده کننده امکان میدهد تا با استفاده از وسائل دستی برنامه ها واتصالات سخت افزاری راایجاد نموده و اصلاح نماید
joint tenants U در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
common use U مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
PPP U که معمولا برای ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه Tcp/Ip استفاده میشود
wimps U نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
wimp U نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
Hamming code U سیستم کدگذتاری که از بیتهای بررسی برای تشخیص و تصحیح خطاها در داده ارسالی استفاده میکند که بیشتر در سیستمهای متن راه دور استفاده میشود
defect skipping U روش مشخص کردن و برچسب گداری شیارهای حساس مغناطیسی در حال ساخت تا استفاده نشوند. اشاره به شیار بعدی مناسبی که قابل استفاده است
solenoid sweep U پاک کردن مین با استفاده ازقدرت سیم پیچی مغناطیسی مین روبی با استفاده ازسلونوئید
publish U 1-استفاده از بستههای نشر رومیزی و چاپگرهای لیزری برای تولید چاپ . 2-استفاده از کامپیوتر برای نوشتن و نمایش اطلاعات .
published U 1-استفاده از بستههای نشر رومیزی و چاپگرهای لیزری برای تولید چاپ . 2-استفاده از کامپیوتر برای نوشتن و نمایش اطلاعات .
publishes U 1-استفاده از بستههای نشر رومیزی و چاپگرهای لیزری برای تولید چاپ . 2-استفاده از کامپیوتر برای نوشتن و نمایش اطلاعات .
wire U روش ساده اتصال الکتریکی قط عات ترمینال , هم با استفاده از سیمهای عایق که دور هم پیچیده شده اند در هرترمینال و سپس وارد یک محل می شوند با استفاده از سیستمهای نمونه
wires U روش ساده اتصال الکتریکی قط عات ترمینال , هم با استفاده از سیمهای عایق که دور هم پیچیده شده اند در هرترمینال و سپس وارد یک محل می شوند با استفاده از سیستمهای نمونه
pragmatic U عملی
empirical U عملی
ex post U عملی
operative U عملی
business like U عملی
operatives U عملی
convenient <adj.> U عملی
factual U عملی
possible [doable, feasible] <adj.> U عملی
manageable <adj.> U عملی
makable [spv. makeable] <adj.> U عملی
feasible <adj.> U عملی
doable <adj.> U عملی
contrivable <adj.> U عملی
achievable <adj.> U عملی
practicable <adj.> U عملی
performable U عملی
makable <adj.> U عملی
makeable <adj.> U عملی
practicable U عملی
applicative U عملی
operable U عملی
workable <adj.> U عملی
executable <adj.> U عملی
applicatory <adj.> U عملی
applied U عملی
utilitarian [useful] <adj.> U عملی
useful <adj.> U عملی
practicals U عملی
suitable <adj.> U عملی
objectives U عملی
handy <adj.> U عملی
practical <adj.> U عملی
objective U عملی
pragmatics U عملی
down-to-earth U عملی
down to earth U عملی
de facto U عملی
operational U عملی
appropriate [for an occasion] <adj.> U عملی
factually U عملی
practic U عملی
pracitcable U عملی
functional <adj.> U عملی
feasible U عملی
proper <adj.> U عملی
purpose-built <adj.> U عملی
purposeful <adj.> U عملی
workable U عملی
purposive <adj.> U عملی
experimental U عملی
oasis U یک سیستم عامل چند استفاده کننده که در چندین سیستم ریزکامپیوتر استفاده می گردد
oases U یک سیستم عامل چند استفاده کننده که در چندین سیستم ریزکامپیوتر استفاده می گردد
put into effect U عملی کردن
put into practice U عملی کردن
bring inbeing U عملی کردن
operationalism U مکتب عملی
fulfill [American] U عملی کردن
execute U عملی کردن
carry out U عملی کردن
operationism U مکتب عملی
accomplish U عملی کردن
defacto recognition U شناسایی عملی
inapplicable U غیر عملی
practical joke U شوخی عملی
practical jokes U شوخی عملی
worked U عملی شدن
practical art U هنر عملی
activity catharsis U پالایش عملی
practicably U بطور عملی
actualize U عملی کردن
work U عملی شدن
practical capacity U گنجایش عملی
airy-fairy U غیر عملی
put in practice U عملی کردن
pratique U تمرین عملی
applicability U عملی بودن
training U آموزش عملی
practicableness U عملی بودن
practicalness U عملی بودن
practical unit U واحدهای عملی
performance test U ازمون عملی
positive U یقین عملی
self action U خود عملی
feasibilty U عملی بودن
logical positivism U فلسفه عملی
logical positivism U منطق عملی
impracticable <adj.> U غیر عملی
inexecutable <adj.> U غیر عملی
unfeasible <adj.> U غیر عملی
practicability U عملی بودن
logical empiricism U فلسفه عملی
logical empiricism U منطق عملی
workability U امر عملی
feasible U امکان عملی
compulsions U وسواس عملی
to give effect to U عملی کردن
folderol U غیر عملی
pragmatism U فلسفه عملی
practicalities U عملی بودن
inoperative U غیر عملی
feasibly U بطور عملی
practicality U عملی بودن
to put in practice U عملی کردن
viability U امکان عملی
compulsion U وسواس عملی
workable competition U رقابت عملی
make a reality U عملی کردن
applied research U تحقیقات عملی
put inpractice U عملی کردن
usability U عملی بودن
put ineffect U عملی کردن
implement U عملی کردن
carry ineffect U عملی کردن
actualise [British] U عملی کردن
usefulness U عملی بودن
bring into being U عملی کردن
availability U عملی بودن
impractical U غیر عملی
realpolitik U سیاست عملی
inapplicability U عملی نبودن
make something happen U عملی کردن
application [applicability] U عملی بودن
applied research U تحقیق عملی
carry into effect U عملی کردن
verb U دستورالعمل انجام عملی
functional residual capacity U فرفیت باقیمانده عملی
ism U سیستم عملی گرایش
option U عملی که انتخاب میشود
options U عملی که انتخاب میشود
sensibleness U عملی بودن اگاهی
pragmatist U پیرو فلسفه عملی
effecting U عملی کردن معلول
impracticability U غیر عملی بودن
top-heavy U افتادنی غیر عملی
utopian U خیالی و غیر عملی
It is not possible ( feasible , practicable) . U اینکار عملی نیست
effected U عملی کردن معلول
effect U عملی کردن معلول
practical system U دستگاه یکانهای عملی
verbs U دستورالعمل انجام عملی
skill U مهارت عملی داشتن
impracticable U غیر عملی بیهوده
top heavy U افتادنی غیر عملی
pragmatism U جنبه عملی قطعیت
stopped U انجام ندادن عملی
applied economics U علم اقتصاد عملی
stop U انجام ندادن عملی
stopping U انجام ندادن عملی
positivism U فلسفه عملی ومثبت
register U انجام عملی به یک محرک
stops U انجام ندادن عملی
registering U انجام عملی به یک محرک
fall to U به عملی دست زدن
plan implementation U عملی کردن برنامه
registers U انجام عملی به یک محرک
operatively U بطور موثر یا عملی
on the job U حین کار عملی
universal U آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
Suit the action to the word. U حرفی را فورا" عملی کردن
interrupt U انجام عملی پس از تشخیص وقفه
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1popsicle
1 In last fit, DOS starts at high addresses and works downward
2purchase off the registry
1چطوری میتونیم از استخر و باشگاه ورزشی اینجا استفاده کنیم
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com